سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مسیر خانه ات رااز حافظه ی کفش هایم پاک کرده امغمگین نباش!خودت هم می دانیهمیشه عکس تکی ِ تو زیباتر بود...
کشتن که مقدمه نمی خواهدبگذار چاقو با گردنحرفش را صریح بگویدآبی که قبل از سر بریدنبه گلویم می ریزیآتش وجدان ناآرامت را آرام می کنداما مهربان ترت نمی کندمطیع ترم نمی کندمن یاد گرفته ام که در تسلسل روحمصبور بمانمحالا کشتن به هر شکلی که می خواهدمی تواند اتفاق بیفتدچاقوی تواز گلوله ی دشمن مهربان تر استبه بوسه ی قبل از مرگ می ماندگرم و طولانیدست هایت را از خون من پاک کندر کافه ای قهوه ای بنوشو بروبرای کشتن من...