پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دیر /ولی فهمید /تنها کلاش /رویش کراش دارد /سربازِ برجکی که داشت /لب مرز و مرد شدن را /به هم گره میزد !!«آرمان پرناک»...
چه رمانتیک است /رسیدنِ باد /به مانتوی ((«چشم دکمه ای»)) /و تاکسی های شهر /که لبِ پیاده رویکبهیکغش می کنند /و چه رمانتیک تر استسکوتِ منوسکوتِ خیابان !«آرمان پرناک»...
درشتِ درشت نوشته بود:- چراغ خاموش،زندگی کنید -ریز ریز نزدیکش شدمبرایش دست تکان دادمراننده،مرگ بود «آرمان پرناک»...