سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
عید آمد امّا بی حضورت غرقِ پاییزمدر زیرِ آوارِ غمت،از هیچ لبریزممیگردم امشب کوچه های خاطراتم رامن بی تو یک آواره در سرمای تبریزمموهای تو بر شانه ام مثلِ گسل بودندباد آمد و چون زلزله بر جانم افتادیبا انقلابی که تو در قلبم به پا کردیمن مانده ام در حسرتِ یک جرعه آزادیامشب به سلّاخی کشیده می شود ذهنماز لابه لای واژه هایم خون به راه افتادبا عشقِ تو از چاله بیرون آمدم امّابعد از تو رؤیای غزل هایم به چاه افتادچشمانِ تو آغاز...