شعر غم انگیز
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر غم انگیز
مردم،
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند...
[کرهی زمین]
زمین، در نظر بعضیها،
هندوانهای کوچک است
که آن را قاچ قاچ کرده و
و به دندانش میکشند...
برای بعضی دیگر توپ بازی است و
به دست میگیرند یا که به آغوش میکشند
و به همدیگر پاسش میدهند.
اما در پیشگاه من،
زمین،
نه هندوانه است و نه...
می زند موج غمش بر پیکرم دیوانه وار
ای خدا آخر مرا با قصه یِ دریا چه کار...!؟
در آن سرزمینی که خون ریختهست
دل از داغ مردم، جنون ریختهست
نه خورشید روشن، نه مهتاب گرم
جهان تیرهروزیست، بیرنگ و شرم
صدای قدیمی خموش است و سرد
نه پژواک مانده، نه فریادِ درد
دل از زخم دیروز، خونین و خست
چو جامیست لبریز از آه و بست
نگاهِ...
رسد روزی که پایان یابد این دلتنگی من
ولی آن دم که زیر خاک باشد منزل من.
در هوای خامشی، فریاد را گم کردهام
در دل آیینه، نقش باد را گم کردهام
هر چه بودم، رفت در گرداب وهم بیدلی
چشم را، خواب و دل بیداد را گم کردهام
پایم از رفتن تهی، دستم تهی از شوق صبح
راه را، حتی خیال جاد را گم کردهام
در...
در تقویمِ کهنهٔ رویاها
برگهایی هست
که هرگز ورق نخوردند—
شاید از ترسِ حقیقت،
یا زخمِ تکرار...
باد،
با انگشتان نامرئیاش
بذر آرزوها را
در بیابانِ فراموشی کاشت،
جایی که حتی سایهها
ردی نمیگذارند.
چشمانم،
دو فانوس خاموش
در طوفانِ بیپایانِ انتظار
هنوز...
نوری از فردا را جستوجو میکنند،
بیآنکه...
کبوتر قمری، ای ساکن شاخسارهای دوردست بهار،
ای پیامبر خاموش نسیمی که از عطر اقاقیا گذر کرده است...
مگر کجا رفتی که اینک بهار آمده است،
اما آواز تو هنوز بر شاخهای نرفته پژمرده میشود؟
دلم برات تنگ شده،
نه چون حسرتی سبکخیز و عابر،
بل همچون داغی سنگین
که...
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی
یک نفر
دارد آه میکشد آرام
نم نم باران
مینوازد گونههای خیسش را
و بغضی سرد
میفشارد گلوی خستهاش را سخت...
از باغ و فصلِ غنچه، یک عمر خار دیدیم!
در خوابِ سبز فردا، هی گرگ و مار دیدیم!
از آرزو سرودیم، در مرگ قد کشیدیم
از اشتیاق گفتیم، اما دچار دیدیم!
غم پشت غم همیشه، دنیا چه جای شومیست
از بیکسی کشیدیم... از روزگار دیدیم...
آنقدر مشت خوردیم در کوچههای...
خیلی خیلی گریستهام،
مگر میشود گریه نکرد؟!
آیا دلیلی برای خندیدن مانده است؟!
برای کمک،
برای خوشحالی،
تا من هم گریه نکنم!
کجاست آن همه خاطرات کودکی
که وقتی بزرگ میشوی
پشت سر خود جای میگذاری!
من،
هنوز هم با آن خاطرات زندهام،
با آن ترانهای که میگوید: کودکیهایم را...
کبوترِ قمریام...
سه روزست که از پنجرهام پر کشیدی
و من، در آغوشِ سکوت،
دلتنگِ پرهای نرمت ماندهام.
تمام شبها را
با حسرتِ پروازی که نبود،
گریستهام...
دلم برای آغوشت تنگ است.
میخندیدند
میخندیدم
صدایم را نمیشنیدند
حرف میزدند
حرف میزدم
صدایم را نمیشنیدند
من زنده بودم
فقط
دلم مرده بود
و نوزادی که مرده به دنیا میآید
دست خودش نیست اگر
نمیتواند بخندد
یا حرف بزند...
توفیری نداشت
خاطر افسرده را لبخند توفیری نداشت
مثل ازادی که با دربند توفیری نداشت
سر بروی صخره با حال پریشان خفته را
موج کارون بوده یا اروند توفیری نداشت
قحطی باران که باشد سال و ماه ننگ را
ماه فروردین یا اسفند توفیری نداشت
برگ و بار رفته بر...
این روایت که تمام شود
می رقصد
شکوفه ی سیب
برسطر اوّل
وَ می تکاند آستین از غم.
دوباره دخترِ باد است و سعی باطلِ من
وَ شاخه شاخه صدای شکستن دلِ من
جیک جیک نکن!
کسی نمیشنود
کسی کاری ندارد از کجا و به کجا
کسی نمیپرسد چرا اینجا؟
جیک جیک نکن عزیز دلم!
کسی زیر بالِ یک اُفتاده را نمیگیرد
همه اُفتادهاند!!
حتی منی که ایستاده
با تو سخن میگویم،
خاطرهی یک درختم
- یک سایه -
که دیوارِ حیاطِ زندان...
گمان کردی
از جهانم دوری
بین من و تو
تنها
یک دست فاصله است
کافی است قلم بردارد
و از تو بنویسد...
تنهایی
جنگلی بکر است
تاریک و آکنده از بوفِ خاطره
بیآغوشِ خورشید
برگ به برگِ تقویم
دلت
به حالِ خودت میسوزد
میسوزد اما
آتش نمیگیری
میسوزد و
تمام نمیشوی...
چه ها کردی تو با این قلب دیوانه.
که جز چشمان تو چیزی نمی بیند.
اگرچه از درِبسته پُر است دنیایم
ولی کلیدِخیالت ،امیدِمن شده است