شعر غم انگیز
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر غم انگیز
ای پدر، ای سایهی آرام جان
رفتی و ماند از تو یادِ جاودان
چون چراغی در شبِ تارم شدی
روشنی در خانهی بیهمزبان
دست تو بویِ امید و مهر داشت
چشم تو آیینهی روزِ نهان
بر دلم هر شب گذر داری هنوز
با نسیم خاطراتِ بیکران
خندهات، تسکینِ هر اندوه...
ما در پی دانه ساکن دام شدیم
از جور زمانه اینچنین رام شدیم
وقتی که امید پر کشید از بر ما
نومیدو زبان بسته و آرام شدیم
با آنکه بروی بام منزلگه ماست
محروم ز هر گوشه ی این بام شدیم
آزار نکردیم که تاوان بدهیم
قربانی زخم های ایام...
راه بود و ما در جا ماندگان
فریاد بود و ما در سکوتِ گران
ماه بود و ما در خسوفِ زمان
حیات بود و ما در دلِ گورِمان
(خاطرات)
ماندهام با خاطراتِ تلخِ دورانی که نیست
کوچه و پسکوچهها و آن خیابانی که نیست
یادم آید آن صفا و دوستیهای قدیم
سادگیها و مرام و عهد و پیمانی که نیست
میرَوَم پای پیاده ، پا به پای کودکی
از مَسیر خانه سوی آن دبستانی که نیست
گاهگاهی میزنم...
آن هوا نیست،
این آخرین نفسهای گل سرخ است!
آن باران نیست،
این اشکهای در هم آمیختهی کودکی خوابیده در گهواره و
پیری نشسته بر لب قبر است.
این برف نیست،
آن بال پروانههای پر کنده شده است!
این تگرگ نیست،
آن سر سپید کبوتریست
که سرزمین تنش را رها...
در امتدادِ صفحههای بیپناه،
دختری نشسته است
با کتابی که
نه قصه میگوید،
نه آرامش میبخشد.
حروف،
چون پرندگان زخمی
بر ذهنش میلغزند،
و هر واژه
سایهایست از خاطرهای که نمیگذرد.
پنجره بسته است،
اما بادِ اندوه
از لای سطرها عبور میکند
و موهایش را
مثل شاخههای بیتابِ بید،
در...
از من گرفت تا به ابد صبر و تاب را
دیگر ندید چشم من آهنگ خواب را
شور ونشاط و شادی و شعر وجوانی ام
همواره دید دلهره و اضطراب را
شـب نشـان از تنـهایی و خـبر از درد دارد،
واژه به واژهی شـعرهایم بـوی مـرگ دارد!
قافیهی رفتنت میانِ غزلهایم پنهان شده،
قاصـدک خـبر از پاییز و روزهای سـرد دارد!
چه بارانیست امشب
تمام واژههایم
در خیسیِ خاطرت
غرق شدهاند
شعرهایم
بیپناه
در کوچههای شب
به دنبال ردّی از نگاهت
قدم میزنند
دوباره
دوباره
و دوباره مینویسم
شاید
ردی از تو
در واژهای
جا بماند
ارغوان جان
سایه را
دیدی
سلام مرا برسان
دیگر هیچ شعری
به رنگ ارغوان نیست
آرزوها گم شدند با خاطراتی بر دلم
کس نداند چه گذشته در جوانی بردلم
هجر مادر ناز فرزند هم مرا داد به باد
سرگذشتم را نوشتند آه سوزان بر دلم
آرزوها گم شدند با خاطراتی بر دلم
کس چه داند چی گذشته ست در جوانی بر دلم
هجر مادر ناز فرزند ماتمی شد بر دلم
سر گذشتم بد نوشتند آه سوزان بر دلم
چقدر سخت است
از برای تو شعر نوشتن
وقتی خودت
شاه بیت تمام غزل هایی...
هیچ دستی
بر شانهی خستهی ما نمینشیند
و امید
چون پرندهای زخمی
در باد گم شده است
با این همه
هنوز در چشمها
جرقهای مانده
که نامش زندگیست...شاید!
نتپد کنار کسی آن قلب که از عشق تو ضربان گرفت
آرام نگیرد کنار کسی آن تن که از نفس تو جان گرفت
شبیه گریهی بی مرز و حد شدم بیتو
چه ساده گریه شدن را بلد شدم بیتو
پس از تویی که برایم خودِ خدا بودی
به زیر پای خدایان لگد شدم بی تو
که با تو فاصله ام شصت سالِ نوری شد
و از دریچهی غربت رصد شدم بیتو
چه تلخ...
مرگ عشق را دیدم درچشمانت
که درسکوتش تمام وجودم راشکست 💔
مردم،
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند...
[کرهی زمین]
زمین، در نظر بعضیها،
هندوانهای کوچک است
که آن را قاچ قاچ کرده و
و به دندانش میکشند...
برای بعضی دیگر توپ بازی است و
به دست میگیرند یا که به آغوش میکشند
و به همدیگر پاسش میدهند.
اما در پیشگاه من،
زمین،
نه هندوانه است و نه...
می زند موج غمش بر پیکرم دیوانه وار
ای خدا آخر مرا با قصه یِ دریا چه کار...!؟
در آن سرزمینی که خون ریختهست
دل از داغ مردم، جنون ریختهست
نه خورشید روشن، نه مهتاب گرم
جهان تیرهروزیست، بیرنگ و شرم
صدای قدیمی خموش است و سرد
نه پژواک مانده، نه فریادِ درد
دل از زخم دیروز، خونین و خست
چو جامیست لبریز از آه و بست
نگاهِ...
رسد روزی که پایان یابد این دلتنگی من
ولی آن دم که زیر خاک باشد منزل من.
در هوای خامشی، فریاد را گم کردهام
در دل آیینه، نقش باد را گم کردهام
هر چه بودم، رفت در گرداب وهم بیدلی
چشم را، خواب و دل بیداد را گم کردهام
پایم از رفتن تهی، دستم تهی از شوق صبح
راه را، حتی خیال جاد را گم کردهام
در...