متن فیروزه سمیعی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فیروزه سمیعی
همه به دنبال عشقیم
و عشق فراری از ما
چون سایه ای در باران
که با اولین نور می گریزد
در این میدان خالی
ما
مسافران سردرگم
زیر بارش آرزوها
می گردیم و می گردیم
به امید یک آغوش گرم
چشمانمان
در جستجوی نور
که در دالان های تاریک گم...
از کوه پرسیدم:
«چرا به دریا نمی رسی؟»
لبخند زد و گفت:
«به جویباری کوچک قانعم
و به سایه ام که بر دشت ها می افتد.»
به دریا گفتم:
«چرا به آسمان نمی رسی؟»
خندید و زمزمه کرد:
«هر موجِ من
پاسخی است به نسیمی که در گوشم نجوا می...
اشتیاقی که در جانم شعله زد»
چون نسیمی به لب هایم بوسه زد/
دل ز حصار شب گریخت تا سپیده/
با خیال تو، هر ستاره را صدا زد....
....فیروزه سمیعی
به آغوشت
که می رسم
تمام جهان
کوچک می شود
تو همان جایی
که آرامش
از آن جا می جوشد
وقتی نباشی
جهان
خالی تر از همیشه است
هرچه بگویم
نمی گوید
آنچه
چشم هایم به تو می گویند.
در میان همه ی کلمات
تنها نام تو
معنای زندگی ست
نفس هایت
نبضِ بی قراریِ من
فیروزه سمیعی
گم شدم
در سکوتِ نگاهت
بی آنکه
راه بازگشتی باشد
تو آمدی
و هرچه نبود
بود
با تو
هر ثانیه
بی نهایت می شود
فیروزه سمیعی
آدم فراموش کار است
و خاطره ها
پرنده های مهاجرند
در فصل های سرد
که از ذهن ها کوچ می کنند
تو موسیقی جعبه ای کوچک را
هر روز باز می کنی
نت به نت
نفس به نفس
به دنبال بوی عطر سرد
به دنبال آن سه ترک لب
به...
هر شب
خیال تو را
کنار خود
می خوابانم
شاید که صبح بیدار شوم
و تو واقعیت باشی
فیروزه سمیعی
ای کاش
هر آینه ی روشنی
در دل خود سایه ای داشت
و هر سایه ای
نور را چنان درک می کرد
که نه بر درختی زخم بزند
نه بر پرنده ای سایه افکند...
....فیروزه سمیعی
جهان
کتابی است زیبا
که صفحاتش،
در باد پراکنده شده اند؛
اما هیچ کس
حروفش را نمی فهمد
و من...
میان کلمه ای که نوشته نشد
و جمله ای که فراموش شد
به دنبال آن نقطه ای هستم
که وجودم را با عشق آغاز کند ...
...فیروزه سمیعی
لبریز شد از نگاه مستت/
قلک دلم ، به ناز شصتت/
هر لحظه به شوق می درخشد/
خورشید دلم به لطفِ چشمت/
فیروزه سمیعی
دل را به هوای عشق تو دادم/
در هر نفسی به یادت ٱفتادم/
این جان که فدای تو شده یار/
تا مرز جنون بدان که دل شادم/
....فیروزه سمیعی
بستم دل خود به چشم مستت جانا
جز عشق تو در دلم نروید زیبا
هر جا بروم ، به یاد تو خسته دلم
بی تو دل من نمی تپد تا فردا
....فیروزه سمیعی
تیر باران نگاتم و می سوزم در آذرِ ماه آغوشت
من سربدارِ لبانِ تبدارم، مهربانویِ آبانی
.....فیروزه سمیعی
گلی دیدم به رنگ آذر و خون
به بوی تلخِ درد و مثلِ مجنون
جهان با رقصِ پاییزانه ات مست
و من ماندم در این اندوهِ محزون
فیروزه سمیعی