پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در تمام زندگی ما کاری غیر از این نمیکنیم که از چیزهایی دور می شویم ، قهر می کنیم و بی ربط میشویم باهاشان و با چیزهایی آشتی میکنیم و آشنا می شویم و بهشان ربط پیدا میکنیم . بلکه هم هی دست به دست میشویم و کسی و چیزی ما را به دست کسی و چیزی دیگر میدهد . / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/...
شاید بیخود نباشد که ما نمی توانیم ربط خودمان با بعضی از آدمها حوادث مکانها و... پیدا کنیم. اما کشش عجیب و بی دلیلی نسبت به آنها در خودمان حس میکنیم. یکهو عاشق چیزی و کسی و جایی میشویم یا میخواهیم درباره اش فکر کنیم یا حرف بزنیم بی علت نیست ،حتماً یک ربطی ما با آنها داریم. اگرچه هیچ وقت دلیل ربطمان به آنها را نفهمیم. حتماً به همین خاطر است که اگر کسی را آن طرف دنیا ببینیم که شاد است و از خوشی مثلاً هنگام تحویل سال می رقصد یا یک کاری میکند که خوشی...
خوشی و آرامش وقتی خوب است که کنار زندگی باشد، نه همه ی زندگی . زندگی یک کلبه است و یک مشت جاده . باید تمام جاده ها را تخته گاز بروی تا برسی ته اش به آن کلبه . اگر بد شانس باشی و آن کلبه اول جاده ا ت سبز شده باشد ، بیچاره ای چون بدجوری حوصله ا ت از دنیا سر می رود.کلبه ای که ابتدای جاده است ، خانه نیست ، قبر آدم است . باید وقتی خسته و خاک آلود هستی ، خانه ات را از دور بینی و بروی دراز بکشی و حظ کنی ./ محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /...
گاهی دیگر نمی دانم کی و چی هستم . فکر می کنم دلیلش این است که خط حا یل بین من و مکانها و اشیا از بین رفته . می ترسم یک روز صبح چشم باز کنم و ببینم مثلاً یک مکان، یک حس و حال یا یک شیء شدم، آن هم توی یک جای دور افتاده و هرچه هستم دیگر یک آدم نیستم./ محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/...
پدرم چیزهای زیادی برای فرار یادم داده بود. مثلاً یادم داده بود در ساعات درد و ناامیدی و غم مثل کره زمین دور خودم بچرخم تا فقط چیزهایی را که می خواهم ببینم . وقتی میان چرخم بودم مثل این بود که بعد از مدت ها معشوقم را می توانستم در آغوش بکشم و با او لمس شوم . و بعد انگار که در عالم دیگری بودم و دیگر روی زمین و در مکان خاصی نبودم. / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
خیلی از چیز ها به مرور زمان شکلش عوض می شود اما تنهایی آدم همیشه همان قیافه ی همیشکی اش را دارد . / محمد رضا کاتب / رمان لمس /...
تو زندگی همیشه ، همه چیز، همین طوری علیه آدم است . برای همین شادی های ما ن زود جوانمرگ می شوند و غم های مان حتی بعد از خود مان هم زنده می مانند. رمان لمس / محمد رضا کاتب...
بعضی از آدم ها با انتخاب های بدشان زندگی و حتی مرگ شان را پیش خور می کنند و بعد می مانند تا ته خط باید چکار کنند . محمد رضا کاتب / رمان لمس...
گاهی آدم با یک نگاه سرد یا جمله و خنده ی بی جا کسی را جا به جا می کشد و خودش هم این را هیچ وقت نمی فهمد . وقتی زیبایی ، خلاقیت و کار کسی را نمی بینی او را می کشی چون طرف جلو چشم خودش و بقیه یکهو محو می شود . / محمد رضا کاتب / رمان لمس/...
اخلاق زندگی مثل اخلاق مردهاست. بگذار هردوی شان فکر کنند رئیس آن ها هستند واین طوری آن ها را مطیع خودت کن. هر آدم و فکری را یک جور می شود مطیع کرد. محمد رضا کاتب/ رمان لمس.....
می دانی چرا چیز های بزرگ از چیزهای کوچک بزرگتر هستند چون ما این طوری به خودمان تلقین کردیم و باورشان . حتی مرگ یک فکر و باور است یا یک جور بازی ذهنی. / محمد رضا کاتب / رمان لمس...
بدی زندگی این است که مثل فیلم ها نیست که آدم یکهو تا گردن خوشبخت بشود . خوشبختی آن قدر آرام می آید و می رود که آمدن و رفتنش را اصلا نمی فهمیم. / محمد رضا کاتب / رمان لمس...
هرچه آدم بیشتر نا امید باشد بیشتر دروغ می گوید و می خواهد دروغ بشنود. چون دروغ ها از جنس خیال و آرزو هستند و دنیا را طوری بهت نشان می دهند که دوست داری ببینی. / محمد رضا کاتب / رمان لمس...
می دانی چرا چیز های بزرگ از چیزهای کوچک بزرگتر هستند .چون ما این طوری به خودمان تلقین کردیم و باورشان.حتی مرگ یک فکر و باور است یا یک جور بازی ذهنی. /محمد رضا کاتب / رمان لمس...
آدم بی عشق ناقص است و نمی تواند چیزی کامل را خلق کند. نهایت چیزی که خلق می کند شبیه خودش ناقص است._ محمدرضا کاتب_بی ترسی...
حیف...آدم وقتی چیزی را درک می کند که کار از کار گذشته...وقتی آخرِ یک جاده هستی،دیگر چه اهمیتی داردمیان جاده چه نشانه ای برای تو بودهکه راهت کوتاه تر و بهتر بشود...