سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دلِ من خون است و خون مینویسم برایت وطنم... که دلم در تب و تاب عزایت بیقرار است وطنم.. وز کدامین غمت من بنویسم وطنم؟! وز هوایت که گردید غبار؟ یا عزای دل مردم آبادانت؟ قلمم خون مینویسد برایت وطنم..!:)🖤خوزستانم🖤نگار منجزی🦋...
من خود را گم کرده ام!در لابه لای کودکی ام که آرزوی بزرگ شدن داشتم!...در آن کوچه ای که قدم هایم را می شمردم ، و تنها دغدغه ام شمردن دقیق قدم هایم بود!خودم را گم کرده ام در نگاه شبرنگ آسمان...تصمیم دارم خود را پیدا کنم!با نخستین برفِ اهواز:)...نگار منجزی🦋...
که جهانم مکن خالی ز یاد و حضر خود...که دلم خشک شود ، بر شود بدون تو...نگار منجزی🦋...
ما گر ز تو دوریم...جبر رَه معنایی ندارد،این دل است هر لحظه ، هر بار می کند یاد شما:)...نگار منجزی🦋...
گوشه ای ز جهان آرزوهایم به صد جهان چنین نمیدهم:).... نگار منجزی🦋...
گاهی از هیاهوی روزگار پناه میبرم به جهان آرزوهایم:).. ساز میزنم و می رقصم... به راستی که ساز آرزوهایم چه زیباست و به دل می نشیند. جآنم ساز آرزوها و رقص برآورده شدن شان... «گوشه ای ز جهان آرزوهایم به صد جهان چنین نمیدهم»:).... نگار منجزی🦋...
دلا دیوانه شب و روز میل تو دارد...:-)❤نگار منجزی🦋...
دل و جان ما تمنای تو دارد جانا!:-)❤نگار منجزی🦋...
و تو آن دلبر نابی که دل از ما بردی!:)❤نگار منجزی🦋...
حضرت یار من! هیچ میدانی،سر بر شانه هایت که میگذارم باکی از عالم ندارم!؟شانه هایت کوهیست که با هیچ زمین لرزه ای به لغزش در نمی آیند...❤نگار منجزی🦋...
تو تک ستاره ی آسمان دنیای منیدلبر..!=)❤نگار منجزی🦋...