پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من زمین را طبیعت را دوست دارم.من دوست دارم طبیعت را ببینم، بشنوم، ببویم و لمس کنم.من دوست دارم از زیبایی و تنوع حیوانات و گیاهان لذت ببرم. من دوست دارم هوای پاک را نفس بکشم و از آفتاب، ماه و ستاره ها نور بگیرم. اما من نگرانم.من نگرانم که زمین را در حال از دست دادن باشیم.من نگرانم که محیط زیست را در حال شکنجه کردن باشیم.من نگرانم که حیات وحش را در حال نابود کردن باشیم.من نگرانم که آینده را در حال منقرض کردن باشیم....
باید از اول این شعر تو اینجا باشیاعتبار غزل و صاحب امضا باشیرو برویم بنیشین، حرف بزن ،قهوه بنوشقسمت این است که هم فال و تماشا باشیآمدی تا که جهان خانه تکانی بکندو تو آن نقشه ی جغرافی زیبا باشیمیتوانی فقط از فاجعه ی چشمانتیک شبه تیتر شوی ،صدر خبر ها باشیآه! شیرین تر از این هم مگر امکانش استکه تو فرهاد ترین قصه ی دنیا باشیآمدی تا که تو را خواب ببینم هر شبصبح تعبیر من این است که (رویا)باشیقطره ای از تو برای عطشم کافی ...
از مرگ نمیترسممن فقط نگرانم که درشلوغی آن دنیا مادرم راپیدانکنم.......
از سردیِ دستان تو قدری نگرانمدستم به هوا رفته که دلسرد نباشی......
من نگرانم،دلم میسوزداز اینکه چند سال بعد عکسِ دو نفره ام را برایت ایمیل کنم و تو با روشنفکریِ مسخره ای از صمیم قلب برایم آرزوی خوشبختی کنی،من میترسم از اینکه دلم بخواهدسر به تنِ آن شخصِ کناری ات نباشدو مجبور باشملبخندِ احمقانه ای بزنم وبگویم به هم میایید .آن موقع حتما هم من خوشبختم هم تو، و یکی را هم داریمکه کاملا با هم تفاهم داریم و دیگر حتی بحث هایِ نصفِ و نیمه نداریم،اما همیشه یک جایِ کارمان میلنگدکه پنجشنبه ها به ب...