پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چندیست درون منجنگ بزرگی شکل گرفته استکه طی هر حملهقسمتی از روحم ویران میشود خ .نواندیش۱۴۰۳/۱.س.ش...
قلبمان ویران شد در امتداد این فاصله هااامان از این فاصله هااا پناهی درین کبود...
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی امطاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی امآمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی طوفانی امدلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی امآمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی امماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی امخوب ترین حادثه می دانمت خوب ترین حادثه می دانی ام؟حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی ام...