سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
رنجیدن از حقیقتبهتر از تسکین با دروغ است...
تنها به غمم تسکین بخشد غزل حافظآنجا که چه زیبا گفت :داد از غم تنهایی...
لبخندی بزنلبخندِ تو شیرین استدارو به چه کار آیدلبخندِ تو تسکین است......
و حرفهایتتسکین دهنده حال خرابمه...
باغِ صبور و خسته از دیماه غمگینشبرفی بدونِوقفه میبارد به تسکینش...
یه آقایی دارمکه زندگیمه ، نفسمه ، بودنش برام تسکینه ، دوستت دارم آقایی جونم …...
خرم آن کس که در این محنتگاه خاطری را سبب تسکین است...
-نه نمیتوانم فراموشت کنمزخمهای من بی حضور تو از تسکین سر باز میزنندبالهای من تکه تکه فرو میریزند......
نه دوری که منتظرت باشمو نه نزدیک که به آغوشت کشمنه از آنِ منی که قلبم تسکین گیردو نه از تو بی نصیبم که فراموشت کنمتو در میانِ همه چیزی!!!!!...