رنجیدن از حقیقت بهتر از تسکین با دروغ است
تنها به غمم تسکین بخشد غزل حافظ آنجا که چه زیبا گفت :داد از غم تنهایی
لبخندی بزن لبخندِ تو شیرین است دارو به چه کار آید لبخندِ تو تسکین است...
و حرفهایت تسکین دهنده حال خرابمه
باغِ صبور و خسته از دیماه غمگینش برفی بدونِوقفه میبارد به تسکینش
یه آقایی دارم که زندگیمه ، نفسمه ، بودنش برام تسکینه ، دوستت دارم آقایی جونم …
خرم آن کس که در این محنتگاه خاطری را سبب تسکین است
- نه نمیتوانم فراموشت کنم زخمهای من بی حضور تو از تسکین سر باز میزنند بالهای من تکه تکه فرو میریزند...
نه دوری که منتظرت باشم و نه نزدیک که به آغوشت کشم نه از آنِ منی که قلبم تسکین گیرد و نه از تو بی نصیبم که فراموشت کنم تو در میانِ همه چیزی!!!!!