ثانیهها، جان گرفتند از گُلِ نامِ تو باز؛ لحظه لحظه، دل شمرده، نبضِ نامِ لحظهها!
نبض نگاهت را به گل های دامنم سنجاق کرده ام از سایه ها که بگذری خواب هایت پر از سپیده ی صبح می شوند.
قید خاطرات مرده را بزن... نبضی که رفته ، گرفتن ندارد!!!
آدم باید یکی را داشته باشد دست اش را محکم بگیرد نبض خودش را را حس کند بفهمد هنوز زنده است