پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چمدان بسته ام از “”خواستنت”” کوچ کنم تا “”نبودت”” بروم گور خودم را بکنم...
کوچ را باور ندارمهر چه دورهر چه دیرتو در جان منیکجا نشینی...
کاش تنهایی، پرنده بود؛گاهی هم به کوچ فکر می کرد......
یکروز سمت شهر خودم کوچ میکنمبا دردهای کهنه و غمهای بیشمار......
کاش تنهایی پرنده بود...گاهی هم به کوچ فکر می کرد!...
آنقدر مجاورت کردم با آسمان کهدرنا شدی وتنها از کوچ اتردی مانددر جنون احمقانه ی باد وطوفان فرجام...