سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
در دفتر زندگانی امبه رنگ آب خواهم نوشت، تو راتا که چشم کثیف زمانه جرأت نگاه کردن به تو را به خود ندهد. شعر: آرزو عبدالخالق ترجمه: زانا کوردستانی...
مژده ی بهار را می دهد،سهمی از تازگی و زایش داد به دامان طبیعت،گل نرگس! شعر: آرزو عبدالخالق ترجمه: زانا کوردستانی...
پاییز در چشمانم نشست،چه زیبا کرده این جا را،قاصدک! شعر: آرزو عبدالخالق ترجمه: زانا کوردستانی...
همیشه سبز می ماند،او که قهقه ی لبخندش به زندگی بلند است،صنوبر! شعر: آرزو عبدالخالق ترجمه: زانا کوردستانی...
مهربانی از چشم هایش می چکد،یاور روزهای سخت من.مادرم! شعر: آرزو عبدالخالق ترجمه: زانا کوردستانی...
باران رحمت الهی ست،بر جان و دلم باریده.عشق! شعر: آرزو عبدالخالق ترجمه: زانا کوردستانی...
از حال و هوای جوانی خارج نمی شود،دلش پر از مروارید است.دریا! شعر: آرزو عبدالخالق ترجمه: زانا کوردستانی...
پیراهنی سیاه پوشیده،می خواهد النگویی سیمین نیز به دست بپوشد.شب!شعر: آرزو عبدالخالق ترجمه: زانا کوردستانی...