در ماتم عشق، ناله سر داد، ژولیت چون مرغ پر بسته، در قفس تنگ، رمئو قلبشان از آتش عشق، شعله ور گشت در ظلمت کینه، گم شد راه، هر دو رومئو، از خاندان دشمن، دل به ژولیت بست ژولیت، از عشق او، سر به جنون گذاشت نگاهشان به هم، راز...
مرا لمس کن آنگونه که زمستان درخت و آغوش مرگ را. یادم نیست چند بهار کم آوردم؟