گر نمازم شد قضا از سوی توست چون که محراب دلم ابروی توست
__ عشق_بدون_غرور_زیباست
دیشب به خواب شیرین نوشین لبش مکیدم در عمر خود همین بود خواب خوشی که دیدم
زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو ، بار دیگر تو
بارها پرسیده ای از نحوه ی دل دادنم چشم تو در چشم من دیگر نمی دانم چه شد
چونست به درد دیگران درمانی چون نوبت درد ما رسد در مانی
در گوشم چیزی بگو که دیگر هیچ نشنوم
تو همانی که به دیدار تو من بیمارم
تو را چه بنامم جز نفس که بود و نبود تو بود و نبود من است
آهندلی وگرنه غزلهای خویش را بر کوه سخت خواندم و بسیار گریه کرد
بی تو محتاج تر از تشنه به آبم امشب بده از دست لبت باده ی نابم امشب
بار اول که دیدمت محو تماشایت شدم جای سلام در ذهن خود بوسه به لب هایت زدم
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را
به جز روی تو در چشم نظر بازم نیست
از خیال تو غوغاست در دلم
تو بخواه من برمی خیزم تا با تو ابدیتی بسازم
آن دیده که با مهر بسویم نگران بود دیدم که نهانی نظرش با دگران بود
دین اگر لبهای من را بر لبت مانع شود دین و ایمان را رهایش کرده کافر می شوم
تو همانی که همه درد مرا درمانی
نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من هیچ کس مینپسندم که به جای تو بود
حسرت یعنی لب من در طلب بوسه ی تو
به غم خویش چنان شیفته کردی بازم کز خیال تو به خود نیز نمی پردازم
گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد رفتنی نیست دو چشم نگران می خواهد ...