من دلم بی تو سر نخواهد کرد
طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی
به حول و قوه ی زیبایی تو برخیزم و از پرستش غیر از تو اجتناب کنم !
فقط من می دانم تو چقدر زیبایی
مثل باران بهاری که نمی گوید کی بی خبر در بزن و سرزده از راه برس
تو همانی که به دیدار تو من بیمارم
تو را من دوست دارم تا جهان هست
گمان مبر که فراموش کردمت هیهات ز پیشم ار چه برفتی نرفتی ز یادم
ای دورترین جز تو کسی به من نزدیک نیست
صدایم کن بگذار در امواج صدایت دیوانه شوم
گفتی به کام روزی با تو دمی بر آرم آن کام بر نیامد ترسم که دم بر آید
بیرون نشود عشق توأم تا ابد از دل
وقتی به زلال نگاهت زُل میزنم حرف که هیچ نفس هم کم میاورم
بی روی تو خاموش تر از مرغ اسیریم
من تو را می برم از یاد ولی بعد از مرگ
من هر نفسم بر نفس ناز تو بند است
بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی ... !
آغاز هر کجا باشد پایان هر کجا باشد گر پر شکسته در باد پرواز با تو باید
کجا جویم تو را آخر من حیران نمی دانم
به سرم یاد تو افتاد و دلم ریخت به هم همه تکرار تو کردم همه ام ریخت به هم
من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست
آن روز که در محشر مردم همه گرد آیند ما با تو در آن غوغا دزدیده نظر بازیم
اگر دل پای بست تو نمی بود مرا سر بر سر زانو نمی بود
این نگاه ملتمس در پی توست