خرابم
بیخودی
لالم
زبانم
دست نمی گیرد
زمن تا موبه مو
با تو بگویم
درد
دلهارا
علی مولایی...
چنان آشفته ام
از گیسوانت
باج می گیرم
اگر بازار
سودایی براین
آشفتگی باشد
علی مولایی...
زبان به گوشه نشینی
چه کرده ای
عادت
بیا دهان بگشا
گاه زود دیر
شود
علی مولایی...
کمی شعر
با طعم لبهایت
تمام این
سطرها را
عاشق میکند
علی مولایی...
نه لب به خنده کنم بازو
نی گلایه کنم
سکوت آخر این ماجرای
تلخ من است
علی مولایی...
اندیشه ام را
تلنگر می زند
رهگذربیگانه ای
که لمس دستهایش
آخرین اندیشه ام شد
علی مولایی...