متن اشعار علی مولایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار علی مولایی
سوگند به آفتاب
که در حصار آغوشت
جز به افق چشمانت
بیدار نخواهم شد
بگذار
خروس سحر
بانگ بزند
رسوائی ام را
علی مولایی
کوچه های پیراهنت را
بیراهه می روم
تا در زندان آغوشت
به حاشیه کشیده شود
حرفهایمان
علی مولایی
رایحه ی حضورت
پرمیکند مشامم را
آن هنگام
که دررؤیا هایم
دستهایت را
حمایل می پندارم
برگردنم
علی مولایی
تو در کنج دلم
بنشین
که من بر این خراب
آباد
کسی را غیر تو
اینجا
رهش هرگز نخواهم
داد
علی مولایی
آغوشت را
چگونه روزه بگیرم
وقتی عسل چشمانت
دهان نگاهم راآب می اندازد
ومن
پنهانی قورت می دهم
طعم نگاهت را
علی مولایی
موسیقی بیکلام نگاهت را
در کدامین پرده می نوازی
که پلک ها
در انجمن چشمانت
می رقصند
✍ علی مولایی
ازجیب اندوه
سر برنمیدارد
پدری
که چشمهایش
پشت پرده ی شرم
پاشویه می کند
اندوه نورس را
علی مولایی
بوسه هایت
آخرین طبیب است
به بهانه ی عیادت بیا
چیزی نمانده است
که ازدهان بوسه هایت بیفتم
علی مولایی
پنهان کن ترس را
برگودی سینه ات
مرا به بازویت بپیچ
ازسرخواب پریده ام
ترس زیردندانم میلرزد
علی مولایی
سپکو
به بغض شهریار سوگند
برثریای نگاهت
چنان آشفته ام
که پشت خیزاب ها
لبخوانی می کنم
بغض ماهی را
علی مولایی
درد های خمار
زیر پوستم
خمیازه می کشند
آن هنگام
که داروهای تازه کار
خون رگهایم را
می مکند
علی مولایی
گوشه نشینی ام را
مپرس
گیر کرده ام
به گوشه ی نگاهی
علی مولایی