بیدارهارا
بردار دیده اند
بیدهایی
که به بهانه ی جنون
می لرزند
ازبیم دار
علی مولایی...
مُرده ای در گوشِ تابوت خواند
خسته ام
از مردمِ زنده کُشِ مُرده پرست
رجبعلی باقری...
آسترِ تَنَم سرماست
خیاط سرنوشت
لرزِ تو را
بر تَنَم دوخته است
سپکو
رجبعلی باقری...
ترانه ای را
بارها می توان گوش داد
و تورا
دوست داشت
و به جان مهمان کرد
ای ترانه باران
...
چه شبها
در خیال خود دویدم
رویای باتو بودن را
ازفاصله های دور
در شبهای تنهایی
...
خالی ام از عشق
و درگیر نبودنها
چون خشک رودی
در انتظار بارش عشق
...
غروبهای سرخ
گم می شوم
در کوچه های دلهره
منتظر غروب تنهایی ام
...
درخشان
در آسمان شبی تاریک
ستاره ای هستی
که درخشان نموده ای دنیای مرا
...
ای عشق
بد می کنی با من و دل
اما باز می خوانم تو را
حضرت عشق
...
شعله می کشد
اسفند
برای دیدن دوباره ات
ای بهار زندگی ام
که چون شعله می مانی
...
سفر کردم
پنهانی
به سرزمین گرم دلت
در زمستان یخ زده
وتو
بی خبر از این سفر کردن من
...
تنها
در این دنیای غریب
درپی
واژه ای هستم
که بسرایم
تنها
چشمان تو را
...
خلوتِ شبهایِ من
پر شده است از
واژگانی
که چشمِ در چشمِ تو
خلوت کرده اند
...
حسرتِ باتو بودن
سایه افکنده است
بر خیمهِ دل
بی امان، غوغا می کنند؛ حسرتها
...
گم شدم
در واژه های شعرم
میان چشمان تر
و تاریکی ظلمت
پس از دیوانگی ها
تو را گم کرده ام
...
قاب کرده ام
بر دیوارِ دلم
تصویرِ چشمانی را
که زیباترینِ قاب دنیاست
...
دریای چشمانم
طوفانی اشک شده است
بیا
ای روشن تر از مهتاب
در شبهای رویایی دریا
...