ماییم و سینهای که بُوَد آشیانِ آه ماییم و دیدهای که بُوَد آشنای اشک...
به شانه های غمم تکیه کن میان اشک. که گریه می فهمد ؛ مردهای تنها را
هیچ مردی ارزش اشکهایت را ندارد و اگر روزی مردی را پیدا کردی که ارزش اشکهایت را داشت او هیچوقت باعث اشک ریختنت نمی شود.
چشم از قلب شڪایت ڪرد گفت : توعاشق میشوے ومڹ اشڪ میریزم ... قلب گفت: تو نگاه میڪنے ومڹ دردمیڪشم !
دلتنگی شاید آن اشکیست که آخر شب ها از چشم هایمان فرود می آید!
اشکی که به پلک مرد می آویزد قانون غرور را به هم میریزد میگِریَم و اشک مرد دیدن دارد سُر خوردن کوه درد دیدن دارد
گاهی دلم شور میزند نمیدانم چرا گاهی چشم هایم خیس از اشک میشود نمیدانم چرا گاهی انگار دنیا برایم کوچک است نمیدانم چرا امروز که برایت مینویسم نمیدانی که چقدر نفس کشیدن برایم سخت شده است اما من میدانم هوای دلت سنگین شده ابرهای تیره ی دلت را کنار بزن...