متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
من دخترک
چهار ساله ی
پالتو قرمزی کولی ام.
که سر خیابان مولوی،
همراه با مادرم به گدایی مشغولم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من پسرک گوژپشت
دست و پا استخوانی ام.
که خواهرم مرا بر روی گاری ،
دور بازار می گرداند و
تا زشتی هایم را مفت و ارزان
در پیشگاه عالم حراج کند.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من فاحشه ای پانزده ساله ام!
که در دوراهی سرچنار
با آرایشی غلیظ ایستاده ام.
باشد که مردی مسن تر از پدر پیرم،
مرا همراه خود به خانه ببرد...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من آن را روز را می بینم،
همان روزی که
در تنهایی خود خواهم مرد و
بعد از مرگم،
تو چنان عاشقی گم کرده یار،
کوچه به کوچه به دنبالم خواهی گشت.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
غروب ها
شعله ی شمعی کافی ست،
برای مرور تمام غربت ها...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
تا کی،
این زمین،
با گرد و غبار تن و استخوان های من
خویش را می پروراند؟!
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
ای یار!
بوسه ای به باد بده و برایم بفرست!
گرمی آغوشت را در نامه ای برایم بفرست!
تاری از مژه های غرق در اشکت را
در دستمال سر عطرآگینت، برایم پست کن!
ضربان قلب و هرم نفس های گرم و دستان لطیفت را
با قاصدی برایم بفرست.
به گلی...
چرا می نویسم؟
چون دست های زیادی را گرفتم
اما به وقت برخواستن دستم را رها کردند
اشک های بسیاری را پاک کردم،
اما خودم گریستم.
زخم های بسیاری را مرهم نهادم،
اما خودم زخمی شدم.
فقط، نوشتن بود که مرا تنها نگذاشت!
هم راهم ماند...
هم رازم شد...
دستم...
ساحل را که آغوش می کشد،
همچون مادری مهربان می شود
موج دریا!
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
کاش می دانستی وقتی غمگین می شوی،
چه ها که بر سرم نمی آید!
اگر شاه باشم،
گدایی بی جا و مکان خواهم شد.
وقتی که غمگینی،
دستم،
با دستان چه کسی نوازش شود؟!
و من همچون سنگ های سر راهی می شوم.
چشمه ی چشمانم،
به جوشش در خواهند...
غنچه چون می شکفد،
ابر می بارد و خیس می کند لب هایش را،
با نم نم باران بهاری.
شعر:علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
آتش به جان زمین می اندازد
وقتی که در اوج آسمان است،
خورشید تابان!
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
می روبد،
برگ های به آخر عمر رسیده را،
باد پاییزی...
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
در دوری باغبان،
از نوک پستانش ترک برداشت -
انار پاییزی!
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
تو که آمدی رنگ ها تغییر کرد،
قلب سپیدم را سیاه کردی و
سر سیاهم را سپید!
تو که آمدی، پالتوی زمستان غمت را به تن کردم و
شاخ و برگ بهار را هم از وجودم پژمردی،
این بود آمدن تو...
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
از چشمانت پیداست
که تو هم خیلی مرا دوست داری!
فرار از عشق ممکن نیست،
هرچه قدر هم بر عشق زنهار کنی
باز چشمانت اقرار خواهند کرد،
لذت یک عشق پنهانی را!
چرا با شرم از بین می بری،
این احساس پر از لطف و مهر را؟!
کافی ست!
بگشای...
من زاده در عشق توام!
چنان پرنده ای
که در قفس از تخم سر در آورد،
جدایی از تو برایم امری ست ناصواب!
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
کمافی السابق نمی توانم
در شعرهایم بگنجانمت!
یا که گیسوانت را به شاخ و برگ درخت تشبیه کنم و
چشمانت را به چشمه های زلال آب.
زیرا اکنون آگاه شده ام
که تو از این توصیفات زیباتری.
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
آی روشنای تاریکی شبانه ها!
آی چشمه ساران زلال، سر راه مسافران خسته!
آی عصای دستان ناتوانان!
آی امید آرزوهای مستجاب نشده!
اکنون که کنار من نیستی،
به پیشگاه کیستی؟!
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
خوابش نمی گیرد، اتاق
ناخوش است از صدای گردباد،
باید بمالم سرش را
با نوازش نسیمی!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
ورزشکار شده!
جاده،
تا پاهایش کم نیاورد،
به وقت دلتنگی!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
سنگین شده اند کتاب هایم،
زیر بار گرد و غبار،
باید سبکشان کنم،
با کف دستی فوت!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی