متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
کاش می دانستی وقتی غمگین می شوی،
چه ها که بر سرم نمی آید!
اگر شاه باشم،
گدایی بی جا و مکان خواهم شد.
وقتی که غمگینی،
دستم،
با دستان چه کسی نوازش شود؟!
و من همچون سنگ های سر راهی می شوم.
چشمه ی چشمانم،
به جوشش در خواهند...
غنچه چون می شکفد،
ابر می بارد و خیس می کند لب هایش را،
با نم نم باران بهاری.
شعر:علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
آتش به جان زمین می اندازد
وقتی که در اوج آسمان است،
خورشید تابان!
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
می روبد،
برگ های به آخر عمر رسیده را،
باد پاییزی...
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
در دوری باغبان،
از نوک پستانش ترک برداشت -
انار پاییزی!
شعر: علی نامو
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
تو که آمدی رنگ ها تغییر کرد،
قلب سپیدم را سیاه کردی و
سر سیاهم را سپید!
تو که آمدی، پالتوی زمستان غمت را به تن کردم و
شاخ و برگ بهار را هم از وجودم پژمردی،
این بود آمدن تو...
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
از چشمانت پیداست
که تو هم خیلی مرا دوست داری!
فرار از عشق ممکن نیست،
هرچه قدر هم بر عشق زنهار کنی
باز چشمانت اقرار خواهند کرد،
لذت یک عشق پنهانی را!
چرا با شرم از بین می بری،
این احساس پر از لطف و مهر را؟!
کافی ست!
بگشای...
من زاده در عشق توام!
چنان پرنده ای
که در قفس از تخم سر در آورد،
جدایی از تو برایم امری ست ناصواب!
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
کمافی السابق نمی توانم
در شعرهایم بگنجانمت!
یا که گیسوانت را به شاخ و برگ درخت تشبیه کنم و
چشمانت را به چشمه های زلال آب.
زیرا اکنون آگاه شده ام
که تو از این توصیفات زیباتری.
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
آی روشنای تاریکی شبانه ها!
آی چشمه ساران زلال، سر راه مسافران خسته!
آی عصای دستان ناتوانان!
آی امید آرزوهای مستجاب نشده!
اکنون که کنار من نیستی،
به پیشگاه کیستی؟!
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
خوابش نمی گیرد، اتاق
ناخوش است از صدای گردباد،
باید بمالم سرش را
با نوازش نسیمی!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
ورزشکار شده!
جاده،
تا پاهایش کم نیاورد،
به وقت دلتنگی!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
سنگین شده اند کتاب هایم،
زیر بار گرد و غبار،
باید سبکشان کنم،
با کف دستی فوت!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
از جیغ بوقلمون ها،
کدر شد، آب مرداب
باید رودخانه را
شال گردن کنم و
گردنش بیندازم.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
چه پیر شده کوچه،
از بازیگوشی های بچه ها!
نجاری نیست بسازد برایش،
عصایی،
پر از خنده های چارلی چاپلین؟!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
تو امید باطل زندگی ام بودی
که دور از من،
ضربان قلبم را از پا انداختی،
قلبی که با پایت،
برهنه به سوی تو روان می شد.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
مستی که
فقط با می و باده نیست!
من زمانی مدهوش می شوم،
که شمیم یاد تو را بو کشیده ام.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
خیام تا نفس آخرش
از می و مستی سرود،
من تا قیامت،
از درد و رنج فراق تو!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
تنهایی، آموختم،
که خویشتنم را بیابم.
ولی جفای تو تنهاترم کرد.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
هیچ درختی،
رقص بلد است،
مادام که ترنم باد نباشد!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
گرچه در وطنم،
قانون جنگل حاکم است،
ولی کماکان
دست نکشیده ام
برای احقاق وعده ی آزادی.
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
آه ای پرنده های محبوس در قفس!
خسته نشده اید از اسارت؟!
ذره ای از باد بیاموزید،
که چگونه پنجره ها را می گشاید!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
[تفنگ]
تفنگ نمی دانست،
شکارچی نمی دانست،
پرنده داشت برای جوجه هایش غذا می برد،
خدا که می دانست!
نمی دانست...؟!
◇ برگردان به کُردی:
تفەنگ نه ێزانست،
راوچیش نەێزانست،
وا پەلەور بۆ جوچکەکانی چێشتی ئەبرد،
خودا خۆ ئەیزانەست!
نەێزانست؟!
شعر: حسین پناهی
برگردان: زانا کوردستانی