ماه تکه ابری بر لب عاشقانه،نی می زند گرگ ها کنار گهواره ی نسیم برای بره های بی مادر لالایی می خوانند. قسم می خورم امشب هیچ کس نخواهد مرد تو،به خواب من آمده ای...
بی رحمانه،ناگزیر باور کرده ام تو دیگر اینجا نیستی حالا از خاطره ی عزیز دست هایت در دست های بلاتکلیفم چیزی نمانده است جز شیشه ای بی عطر و عطری بی شیشه.
دیشب به خوابم آمدی باز یا من تو را در خواب دیدم؟ فرقی ندارد. پس جاده ی بین من و تو بی نهایت اما دوسویه است. پس شعله ای سرگرم کارو بار خود هست در زیر این خاکستری که سال ها بر باد رفته است. دیشب به خوابم آمدی باز.
زن را نمی شناسم اما یک چیز را خوب می دانم چوبه ی دار گیوتین صندلی الکتریکی و بمب اتم را زن اختراع نکرده است!
اگر می شد برای خنده هایت یک غزل یک بیت یک مصراع بنویسم... محال اندیشی است اما اگر می شد چه ها می شد!