پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بوف کور می سازمدوباره حوصله ات را صبور می سازمبه چشم آینه نقش بلور می سازمدر امتداد شفق از طلایه های سحرنگاه پنجره را غرق نور می سازمپگاه روشن دیدارمان چه نزدیک استبه اشک نافله صبحی نمور می سازمبرای فصل بهار و سرود و همراهیبه فوج چلچله شوق حضور می سازمهمینکه قاصدکی میرسد به سمت دلممسیر خاطره ای از عبور می سازمفقط به خاطر تو ای تمام زیبائیبساط مشغله را جمع و جور می سازماز آن زمان که هوای دلم کمی ابریستبرای...
از دور ریختن عقایدی که به من تلقین شده بود آرامش مخصوصی در خودم حس میکردم.تنها چیزی که از من دلجویی میکرد امید نیستی پس از مرگ بود!فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته میکرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی میکردم، انس نگرفته بودم،دنیای دیگر به چه درد من میخورد؟....
برای من او در عین حال یک زن بود یک چیز ماوراء بشری با خودش داشت. صورتش یک فراموشی گیج کننده همه صورت های آدم های دیگر را برایم می آورد..بطوری که از تماشای او لرزه به اندامم افتاد و زانوهایم سست شد.. در این لحظه تمام سرگذشت دردناک زندگی خودم را پشت چشمهای درشت، چشم های بی اندازه درشت او دیدم، چشم های تر و براق، مثل گوی الماس سیاهی که در اشک انداخته باشند. در چشمهایش..در چشم های سیاهش شب و ابدی و تاریکی متراکمی را که جستجو می کردم پیدا کردم و در سی...
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را اهسته می خورد و می تراشد....
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را اهسته می خورد و مى تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش امدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند ان را با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی کنند.زیرا بشر هنوز چاره و دوائى برایش پبدا نکرده و تنها داروی فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعى به وسیله ی افیون و مواد مخدره ا...