عاشقى خاصِ دل زار من است...
باید که شبِ چشم تو را قدر بدانم...
کم نحن ضحایاک أیها الانتظار..! چقدر قربانیِ توایم ای انتظار.!
کوهم ولی تمام شده استقامتم ...
جز سرِ زانو نمی باشد مرا سرمنزلی!
هم آغوشی پرستم !_قدرِ_هم_دوشی_نمی_دانم..!
کمان کشیده ام امّا خودم نشانه ی خویش ...
شور فکنده در جهان قامت چون قیامتش
هر که معشوقی ندارد عُمر ضایع می گذارد
ندانمت که چه گویم ، تو هر دو چشم منی ..!
تو چنان فتنه خویشی که زِ ما بی خبری...
آن که آسان می سپارد جان به دیدارت، منم....
که تو در دِلم نشستی و سَر مقام داری..
گویی یکی ست پیشِ تو بود و نبودِ من...
در وصل هم کنار خیالیم چاره چیست؟
آسایشی که هست مرا، در کنار توست ...
غم پروریم؛حوصله شرحِ قصه نیست ...
در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه...
در من؛غم بیهوده گی ها می زند موج...
تویى به جاى همه؛ هیچکس به جاى تو نیست..️
تو چه کَردی که دِلَم، اینْ هَمه خواهٰان تو شُد..!؟
بوالهوس را زود از سر وا شود غوغای عشق.. قزوینی
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است..