پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در کنارم که هستی/آرامشی محض/با من است/لحظه هایی ناب/رقم می خورد/در بستر دلم/بی تاب نمی شوم از/ماورای بغض ناکِ دلتنگی/پرتاب نمی شوم/به ناکجای پرتگاهِ خستگی/و زندگانیِ پرشوری/جاری می شود/در پهنه ی ناپیداکرانِ رویایم/زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
در ادامه تکه ای متن از خودم نوشتمکه خودم خیلی دوستش دارم امیدوارم شماهم لذت ببرید از مطالعه اش🌹. دلم میخواهد کودکی ام را با حال ترکیب کنمبا سادگی های کودکانهمهربانی های از ته دلچشمم را به دنیا ببندمگوشه ای دنججایی که هیچ کس دستش به من نرسد... بنشینمصورتم را با دستانم بپوشانمو ناگهان فریاد بزنمای کاش... ای کاش دنیای منبه زیبایی نگاهت بودبه مهربانی چشمانتو گرمیِ صدایت بودای کاش میشد... ای کاش میشد به راحتی بد...
مهربان باششاید فردایی نباشد...
یکی می رود و یکی از خودش می پرسد مگر خودش انتخابم نکرده بود!......