پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مثل حسی یک لحظه تماشای طبیعت مثل حسی یک گنجشک در اولین پروازشمثل حسی مادری که منتظر برگشت فرزندش از مدرسه استمثل حس یک سربازی که نبرد را تمام کرده است و بسوی خانه میرودمثل حسی اولین نخی سیگارمثل حسی بوی خاک بعد باریدن باران نم نممثل حسی پرواز کردن تا قعله آسمان و سقوط بر قعر زمینچنین است حس عشقمثل حسی زندگی در یک روز بهاری، وقتی که هوا پر است از عطر گلهای آلوده به شادی و نور، و خورشید می درخشد، همه چیز به رنگ و روح و جان می آید...
به قدر جمعه ی یک پادگان سرباز دلتنگم...
غمگینم چونان پیرزنی کهآخرین سربازی که از جنگ برمی گردد ، پسرش نیست...
بازی روز و شب دنیای ما یکسان نبودشاه در شطرنج می ماند ولی سرباز نه ...!...
سربازی فقط دوسال استاما برای یک عاشقبه اندازه بیست سال است...
نشان عشقبه سینه داشتسربازی / که از جنگ گریخته بود....