سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
می گویینزدیکم نیا،صفرهایم به تو هم سرایت می کندآخر عزیز منکدام سربازِ برجکی را دیده ایکه از تنهایی بگذرد؟«آرمان پرناک»...
جای زمستانِ اخوانجای کتک خوردنِ پرچم از طوفانجای تکان های یک جیبِ خالیجای تنهاییِ تمامِ آدم هاپُست میدهدسربازی که حکم زنده بودنشبه شهادتِ پوتین های پاره بسته است«آرمان پرناک»...
جان دلم... برو خدا به همراهت،دلواپس هیچ چیز نباش...دو سال که سهل است،یک عمر به پای تو میمانم مردِ زندگی من...هر کجا دیدی برایت سخت شدوسط میدان تیر...روی برجکمیان چله سرما و گرمایاد من باش...یاد منی که ثانیه شماری میکنم برای برگشتنتبرای بار دیگر در آغوش گرفتنتبرای آن دست های مردانه ات...جان دلم...تو را به خدا نبینم دلت بگیرد که دنیا بر سر من خراب میشودتا بوده همین بوده جانم،سخت نگیر...اصلا گاهی اوقات عشق به همین سختی هایش...
دوستم زنگ زده میگه: پسر دایی همسایه پسر خاله داماد عموم سرهنگه، میخوای سفارشتو بکنم برای سربازی؟حساب کردم تا خبر به اون برسه خدمتم تموم شده...
ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﭘﺴﺮﺍ ﻣﺜﻞ ﺣﺎﻣﻠﮕﯿﻪ ..ﻫﻢ ﻗﯿﺎﻓشوﻥ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﺸﻪ ﻫﻢ اینکه همه ازشون ﻣﯿﭙﺮﺳﻦ ﭼﻦ ﻣﺎﻫﻪ ﺍﯼ؟...
بسوزد آنکه سربازی بنا کردتو را از من مرا از تو جدا کرد...
سربازی فقط دوسال استاما برای یک عاشقبه اندازه بیست سال است...