آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد ؟ عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ
رام ترین وحشی ام در بر آغوش تو
بارها پرسیده ای از نحوه ی دل دادنم چشم تو در چشم من دیگر نمی دانم چه شد
گرچه یادی نکند پیش خود اما همه شب دم به دم خاطر او میگذرد از نظرم
تو جان من بودی چگونه بی منی اینقدر ؟
وقتی دلم به سمت تو مایل می شود باید بگویم اسم دلم دل نمی شود
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست
دلتنگ توام ای تو همانی که ندارم
دست هایت را به من بده می خواهم از تمام غم ها برگردم
نفسم بی نفست در قفسم می دانی؟
ما مست شراب ناب عشقیم نه تشنه ی سلسبیل و کافور
من ز فکر تو به خود نیز نمی پردازم نازنینا تو دل از من به که پرداختهای
تا چشم تو دیدیم ز دل دست کشیدم
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
یک بار تو عاشق شو یکدانه شدن با من
من همان پنجره ی رو به خیابان بودم که شبی بسته شد و رو به کسی باز نشد
دیشب عرق شرم تو آتش به دلم زد
من جان دهم آهسته توام میمیری؟
جان من و جهان تویی دلبر بی نشان تویی خوش بنواز جان من جمله نیاز میشوم
تو را میخواهم ای جانانه ی من تو را می خواهم ای آغوش جانبخش تو را ای عاشق دیوانه من
بگذار در آغوش تو اقرار کنم مرگ چه زیباست
زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو ، بار دیگر تو
در دل چگونه یاد تو می میرد یاد تو یاد عشق نخستین است
دلم گرفته دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند