که تازیانه شوق است هر پیام از تو
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
عشق شوقی در نهاد ما نهاد
به شوقِ بودن تو، نبضِ دل تپیدنی است
شوق سفرم هست در اقصای وجودت لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن...
هر صبح ڪه با خندہ ی نابت شود آغاز از شوق ڪنم تا دلِ آغوش تو پرواز
دل تنها به چهشوقی پی یلدا برود؟
مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست
ببین چگونه قناری ز شوق می لرزد نترس از شب یلدا بهار آمدنی است
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست حال وقتی به لب پنجره میآیی نیست