چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد
نور خواهی مُستعد نور شو
کعبه جان ها تویی گرد تو آرم طواف
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
در روز خوشی همه جهان یار تواند
ای یار بکش دستم آن جا که تو آن جایی
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
عشقست نه زر نهان نماند العاشق کل سره فاش
آنک بی باده کند جان مرا مست کجاست
همدلی از همزبانی بهترست
ما بی تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست؟
تو مرا در دردها بودی دوا
جان ببر آنجا که دلم برده ای
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو
هر چیزی که در جستن آنی آنی
من از عالم تو را تنها گزینم
خدای دور بود از بر خدادوران
حدیث چشم مگو با جماعت کوران
ندارد دل دل اندر وی چه بستی
هرچه هستی جان ما قربان تست
خوی من کی خوش شود بی روی خوبت ای نگار