پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در انتهای کوچه ی بهارمرا بخوان به بن بست آغوشتتا در امان باشم از سوز فراق مجید رفیع زاد...
امانامان از بودو نبودت در قصه شبانه اموقتی وسوسه حضورت دل یخ را آب می کرد پشت غصه هایی که می برید امان هر بی پناه رامهدی ابراهیم پورعزیزی نجوا شعر -سپکوhttps://t.me/mhediebrahimpoor...
ای تو امان هر بلا ما همه در امان توجان همه خوش است در سایه لطف جان تو...
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو...
رخ نمایی میکنی در شامگاه ابر و بادبی وفایی میکنی در رفعت سلسال یاداشک، طاری میکنی بر چشم این سودا زدهتو چه کردی بر دل دیوانه، بیداد داداشک ها طعن می زنندم در امان عاشقیباز امان و باز امان، از وایه های بی مرادمبینا سایه وند...
اینکه بدانی کسی جایی به فکر توست و در گوشه ی گرم و امنی از قلبش جایی برای تو نگه داشته ؛ به لحافی نرم می مانَد که دور خودت بپیچی و از سرما در امان بمانی ......
امان از کاسه های داغ تر از آشو میخی ساده دل ، ور رفته با هر سنگامان از تیرهای دلربای سرخکه دائم پادگان را میبرد با رنگ.........
آمدمت که بنگرمگریه نمیدهد امان......