سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
یار جستم که غم از خاطر غمگین ببردنه که جان کاهد و دل خون کند و دین ببرد...
پر کن جامم ساقی تا جان در تن باقی استپر کن پر کن ساقی از دل غم ها جاری استپر شد از نامردی دنیا چه نامردیپرکن پرکن ساقی زخم از دنیا کاری است...
گفتی: بگوی عاشق و بیمار کیستی من عاشق توام تو بگو یار کیستی؟...
زورمندی مکن ای خواجه به زر کآخر کار زبون خواهی رفت فربهت کرد بسی نعمت و ناززان بیندیش که چون خواهی رفت با چنین جثه ندانم که چه سان به در مرگ برون خواهی رفت؟...
آن ندیدی که خرده دان به شکرداروی تلخ را کند شیرینتا به آن حیله از تن رنجورببرد رنج و محنت دیرین...
گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستیمن عاشق توام تو بگو یار کیستی...
پیش آ که به بر گیرمت ار طالب عشقیکین درد سرایت کند از سینه به سینه ...
آهو ز تو آموخت هنگام دویدنرم کردن و ایستادن و واپس نگریدنپروانه ز من، شمع ز من، گل ز من آموختافروختن و سوختن و جامه دریدن...
عاشقی باشم به تو افروختهدیده را از دیگران بردوخته ️️️...
صد بار گر از غمت بمیرمپیوند به دیگری نگیرمزین عهد که با تو بستم امروزعهد همه را شکستم امروز...
بر من از خوی تو هرچند که بیداد رودچون رخ خوب تو بینم همه از یاد رود............