شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
کجاست آزادی مشروط؟من سالهاستانفرادینفس هایم رامیان نبود دست هایت حبس ابد زدم...
من و تو در جزیره ای که راه ندارد جاییمن و تو در باغ بهشتیمن و تو در غار زیباییدر جنگل سرسبزی...من و تو در قلب همدیگر شده ایم زندانیو چه خوب است این زندان حبس ابد باشدمتن رعناابرا...
همانا آن چه عمیقاً آشکار است را،جرأت کتمان نیست!و چقدر عشق ات تار و پود محکمی ست؛در سر تا پایِ وجودِ من!در میانِ واژه های گنگی که در ذهن درمانده امجای دارند، تنها \تو\ قابل فهمی!بقیه اش هذیان زاده شده،و از لب هایم به سوی جهانی فانی؛می شتابند.من در آغوشِ تو حبس ابد خورده ام؛و این حکم،تشویش اذهان عمومی را به همراه داشته است؛زیرا این شیرین ترین اسارتی ستکه تاریخِ بشریت به چشمِ خود دیده است!دوست داشتن ات؛موجودِ سرکشی م...
همه ما در حبس ابد به سر میبریم، و رفتار خوب تنها امید ما برای عفو است....
فکر کن! حبس ابد باشی و یکبار فقطبه مشامت نَمی از بوی خیابان برسد...
محکوم به حبس ابددر سینه امعشق را که جانی ست...