متن داستان کودکانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات داستان کودکانه
ای کاش غول میشدم!
✍ رها فلاحی
بابای رها برای مدتی به مسافرت رفته بود.
او برای انجام کارهایش به شهری خیلی دور، رفته بود.
هر چند رها روزانه چند بار با پدرش تلفنی حرف میزد، اما هیچ از دلتنگیاش کم نمیشد.
یک شب که بعد از نیم ساعت تلفنی...
شاخ طلا
بهار از راه رسیده بود و دشت و صحرا سبزپوش و از گل و گیاههای رنگارنگ پوشیده شده بود.
"شاخ طلا" بز بازیگوش مزرعه، که از ماندن کل زمستان سرد و پر از برف، در طویله خسته شده بود، تصمیم رفت که به دل دشت و صحرا بزند...
«پری»
پسرکی رنجدیده،
در کوچه نشسته.
تنها و سرخورده.
پیرزنی مهربان،
به زیبایی طاووس،
به استقبالش آمده،
با چادری گلگلی، سپید.
قلبش به وسعت اقیانوس،
مهرش، لطیفتر از باران.
پسرک،
بهسوی آغوشش دوید،
تند و شتابان.
در دستش، گیلاس؛
سبد، سبد احساس.
یاکریمی، مهمان آنها،
نشسته بر دیوار همسایه،
میخواند...