متن دلنوشته های محسن سلیمی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته های محسن سلیمی
دیروز برگ خشکی دیدم که نمی دانست از کدام شاخه جدا شده!
و مادر جان امروز فهمیدم که چرا تولد مهر پاییزم را مرداد ثبت کرده ایی!...
متولد مهرم ؛
و ایمان دارم عاشق مهربان است مثل مهر ابان پاییز که رنگها را رنگ باخته و به زیر پا کشیده تا مهربان می شود و به عشق خود اذر میرسد...
مهربان که باشی عشق تو را خواهد یافت...
من که هیچ، اصلا تمامِ جهان!
به تو بستگی دارد،
چشم که باز کنی، صبح میشود...
لبخند هم که بزنی، بخیر هم میشود...
میگویند اشتباهت را تکرار نکن، دل اگر عاقل بود که اشتباه نمی کرد، دوستت دارم و بر این اشتباه مکرر در مکرر تکرار م...
لبهای تو خرمالویست، نمیدانم چرا در شهر ما نمی روید...
از بس ندارمت!
اشکهایم خشکیده، چشمهایم یاریشان نمیکند، دستهایم هم که دامن کشانه توست، ببخش پشت پاهایت جامانده ام، ردپاهایت مسیر زندگیست، زنده نمیمانم اما تا جان در بدن دارم ادامه میدهمت...
دیگر حسرت دیدن پرواز هیچ پرنده ایی را نمیخورم...
از آن روزی که قفس چشمانت آسمانم شده.
پیمان برادری را از کسی آموختم که دستانش را برای عهدی که بسته بود نابرادران ببریدند اما غافل از اینکه جوشنه خونش تا به ابد بر تالک دنیا عیان است. آری فقط ابوفاضل بود که این کار توانست. سلام و درود خدا بر ابالفضل علیه السلام و خاندانش...
در شب بی قراریم گریه ی شادمانی ام
هیچ کسی بجای تو در دل من عیان نشد
هر چه به هر دری زدم تا که تو را نهان کنم
جز دل تو به هر دری هیچ نشانه ایی نشد
هر که تو را داشته است خود که چه ها داشته...
عشق را در برکه ایی یافتم که در آن قوی تنهایی آنقدر خود را به مرجان ها کوبید تا جان داد، برکه پر از قو های زیبا بود اما او جفتش را شکارچی شکار کرده بود، آری عشق مساوی دو ایی هست که اگر کم بشود هیچ دگر جمع نشود،...