پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عصر جمعهیعنی دَم نوشی از دلتنگی در فنجانی به رنگ امیدامیدی از جنس شروع...عصرهای جمعه بیابیشتر داشته باشیم هوایت را ، هوایم رامهرت را با عشقم درآمیزو مرا مهمان قهوه ای کن که با عشق دم کشیده استبخند در چشمانمفدای ناز نگاهتعصر جمعه سایه انداز بر دلمعشق را سنجاق کن به آنعصر جمعه باید باشیباید باشموگرنه امان از جمعه امان از عصرهایش...نازی دلنوازی...
هوای سرد و دم نوشی که گرم استکلاه و شال و تن پوشی که گرم استبیا و بار دیگر دعوتم کنبه صرف چای و آغوشی که گرم است...
دم نوش قوریشکوفه های آلوچهگنجشکی پر نمیزد...