برف... تجسّم زیبایی ست از تنهایی عریانی محض در هیاهویی خالی... آنگاه که ردّی از عبوری مبهم بر وسعت تنهایی اش می نشیند و خالی تر از هیچ، نگاه می کند و پاک تر از همیشه... می گذرد و سکوت...منزلتی ست از اعماق کلامش که در گستره ای سپید، خالی...
من از اجاق زمستان هنوز پر برفم نخواستی که بدانی دلیل سرمایم
برایم “مرا ببوس” و لباس گرم بفرست میگویند زمستان سختی در پیش است…