پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چقدر بلند سکوت مى کنىکه من ،پردهٔ گوش حوصله ام پاره مى شود !کمى غزل برایت مى ریزمکمى براى خودمتو مزمزه مى کنى دوباره و من زمزمه مى کنم:تو ، طعم داغِ برهنه ترین شب غزلوارىمن ، رقص پاى لبم را بر روى گونه هات!...چقدر دور مى شود از ماجهان ، که پشت سر خواب استو ما میان نفسهاى تند شرم و تلاقى شبیه ثانیه هاى دیر بیداریمو شب ، به این مى اندیشدکه فردا رابه رونق پنهان ما نیاورد هرگز....جلال پراذرانسفیر اهدا...
تو که از شهرمان رفتی،جهانگردی رونق گرفت؛دنیا هم دور خودش میگشتبه دنبال تو .......
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی !...
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی...
دلبر و یار من تویی رونق کار من توییباغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من...
خوب ترینمدخترمآمدنت آغاز عاشقانه های من شدخانه ام با نور تو روشن شد و رونق گرفت...
گل دخترم تو بهانه زندگی منیچشمانت دریا و عطر تنت، چون عطر بهار نارنجبا تو دانستم زندگی زیباستبا تو دانستم معنای مادر بودن و پدر شدن راعاشق شدن راآمدنت آغاز عاشقانههای ما شدخانهام با نور تو روشن شد و رونق گرفتآرامشِ جانم شدی و بهترین حس عاشقانه دنیا را به من هدیه کردی...
عشق بهانه ی آغاز بود آغاز قشنگترین صبحدمان زندگیعشق بهانه ی سبز با هم زیستن بودو اینک وصال…بارش خوشبختی است بر آشیان عاشق ترین دستهارونق بهاری ترین ثانیه های زندگی ما باشید...