چون تو حاضر می شوی ، من غایب از خود می شوم 🍃
دیوانه عشقت ای پَری روی عاقل نشَود به هیچ پَندی ...
اگرم به سوی دوزخ ببرند باز خوش خوش بروم ولی به جَنت نکنم گذار بی تو...
درون ما زِ تو یک دَم نمی شود خالی...
آبی است محبت تو گویی کآمیخته اند با گِل من...
تیغ بران گر به دستت، داد چرخ روزگار هر چه می خواهی ببر،اما مبر نان کسی
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر ... .
. فکرم به منتهای جمالت نمی رسد کزهر چه در خیال ِ من آمد نکوتری ..
لعلست یا لبانت قندست یا دهانت تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد
حدیثِ عشقِ جانان گفتنی نیست...
گر رخی را ماه باید خواند، باری روی تو ..
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
. گر سَر برود فدای پایَت دست از تو نمی کنم رَها من...️
مرا دلی ست ، گرفتار عشق دلداری ... ️️️
به چه کار آیدت آن دل ️ که به جانان نسپاری...؟!
. نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی ️️️
ای دلبر رعنای من! لعل لبت حلوای من ... ️️️
به گفتار و لبت جانا ، تویى شکر، تویى قندم...!
تو را... ️ تا بوسه باشد می ستانم!
. به هر چه خوبتر اندر جهان نظر کَردم که گویمش به تو ماند، تو خوبتر ز آنی ...
. هم چنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
خرّم آن روی، که در رویِ تو باشد همه عمر...
گر دست دهد هزار جانم در پای مبارکت فشانم.......
دیده را فایده آن است؛که دلبر بیند ️️️