پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ای کودکدر پستوی دلتنگیم خفته امتا که تصویرت را در ذهنم نقاشی کنملبخندها زده ام به سرنوشت تلخمو عجباء که تنها لبخند اعجازم تو هستی کودکمتو را من در آیات گلهای شقایق دیده امتو را من در اذان طلوع ستارگان دیده امفریادم خموش استزیرا آرامش توئیبدان که در افکار و رویاء و خلسه ام نشسته ایآرزو گشته ایمه و بانگ و صدا و نوا گشته ایای تار و پود فرش زرین زمینیعرش را کبریایی کنای الاههء پردیس بهشتیای فرزندای کودکم...سعید کنف...
به تماشا نشسته امای متولد آتش این آتشکدهبه تماشا نشسته امدر ورای حریق این ستارگان چه نزدیکیدژخیم صفتان چه می کنند، چه می گویند، چه می خواهندآیا روشنایی را نمی بینندهمه لاف روشنفکری می زنندو نیستند و هستندتنها عابری با چراغی در دستباز خواهی یافت خود را در دامن بی صفتانباز آئیی بر آن اصلهمچون موسی نزد فرعونیانسرشتت نگاشته گشتهولی بسی رنج، عذاب، دردرنج ات را مرهم نهمعذابت را خریدارمو دردت طناب دار است بر گردنمصل...
لبخندمرده امسر راهی بی راهکه چه هستم آیاکه چه خواهم باشمخسته امحزن و اندوه رفیقم هستندگریه ام بارانیستکوچه ای خلوت استجویباری پر خشملب پنجره دل دعایی کردمکه بیاید و بماندسر راهم بگیرد و بخواندآن سرود لبخندتا بگریمو بمیرم...که اعجاز همین استلبخند برای مردنسعید کنف چیانSaeed kanafchian...