قیافه ام تابلو شده بود ! گفتن : چی میکشی ؟ گفتم : زجر ! گفتن : نه یعنی چی مصرف میکنی ؟ گفتم : زندگی … !
یکی از الدنگ ها گفت اگر با سنگ به آن تابلو بزنیم، اتوبوس زودتر می رسد. ده تا اتوبوس آمد و رفت و ما الدنگ ها همچنان سنگ پرت می کردیم به تابلو.
زندگی بوی خوش نسترن است بوی یاسی است که گل کرده به دیوار نگاه من و تو زندگی خاطره است زندگی دیروز است زندگی امروز است زندگی آن شعری است که عزیزی نوشته است برای من و تو زندگی تابلو عکسی است به دیوار اتاق زندگی خنده یک شاه پرک...
روی تابلویی کنار مدرسه ای نوشته بود : رانندگان لطفا مراقب دانش آموزان باشید ! چند روز بعد دانش آموزی زیر آن تابلو این جمله را اضافه کرد: ولی در مورد معلمان آزادید خصوصا معلمان ریاضی
بعضی چیزها را نمیشود گفت ، بعضی چیزها را احساس میکنید ! رَگ و پِی شما را میتراشد ، دلِ شما را آب میکند ، اما وقتی میخواهید بیان کنید ، میبینید که بیرنگ و جلاست ... مانند تابلوییست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد ؛ عیناً همان...
- چرا ازدواج نکردی ؟ + پیش نیامد ... اولها فکر میکردم کارهای مهمتری باید بکنم. بعد فکر کردم باید با زنی در مسائل مثلا خیلی مهم تفاهم داشته باشم ! دیر فهمیدم که تفاهمی مهمتر از این نیست که مثلا دیوار را چه رنگی کنیم و اسباب خانه را...
رنگی شد تابلوی دنیای سیاه و سفیدم وقتی عینکی به چشم زدم با مارک “جور دیگر”
زیباترین چیزی که درجاده عشق دیدم تابلویی بود که روش نوشته شده بود دوست داشتن دل میخواهد نه دلیل