شعرها
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعرها
درون جنگلی تنها و دلگیر
کنار برکه ای در حال تبخیر
شبیه ماهی خوابیده بر خاک
پلنگ افتاده بر آغوش تقدیر
ابوالقاسم کریمی
3/شهریور/1403
ورامین
زمان در سایه تقویم اجبار
زمین در پنجه انسان مکار
تمدن زیر سم اسب کینه
اسیر اختیار دیو تکرار
ابوالقاسم کریمی - فرزند زمین
بهار آمد ولی گل را چه سود است
سراپای تن باران کبود است
هوا در شهر آدم های خود خواه
سوار ابر بی افسار دود است
ابوالقاسم کریمی
دراین شهر کویری یار خسته
کنار باغ پائیزی نشسته
گرفته غم گلوی نازکش را
نمیدانم دلش را کی شکسته
ابوالقاسم کریمی
گذشته حال و فردا را به هم ریخت
زمین را یک زن زیبا به هم ریخت
سکوت کوچه های عاشقی را
لب جادویی حوا به هم ریخت
گلی در پنجه ی شبهای سردم
اسیر سیلی سنگین دردم
به لبخند لبم غم غنچه کرده
به ظاهر سبز و در دل برگ زردم
نپوشان به خودت پیرآهن غم
رها کن ای دل من دامن غم
بخند و اینچنین باش و همیشه
رفیق شادی باش و دشمن غم
کلامش بوی عطر نسترن داشت
نگاه پاک او رنگ چمن داشت
علف در زیر کفش خاکی عشق
تمایل به گل لاله شدن داشت
هوا، سرد است و من عریان ترسم
درون مسلخ زندان ترسم
من ِ ویران شده در سیل اندوه
گرفتار تب ِ سوزان ترسم
تو شب بودی ، طلوعم را دریدی
جدایی را به چشمانم دمیدی
برای دیدن غم خوردن من
درون باغ افکارم دویدی
حرقه ای
که به آتش
آبستن است
تاریکی را
زندگی ، نمی کند
وَ مرگ
ناجی بازندگان است
آنان که می سوزندُ
می سازند.