به دنبال کسی جا مانده از پرواز میگردم مگر بیدار سازد ، غافلی را غافلی دیگر
شانه هایت دم صبحی خنکایی دارد که سر داغ مرا مرهم از اوست
دیده سازند خلائق به تماشایِ تو باز منِ حیرت زده از شوق دهان باز کنم
بى تو نتپد دیگر در سینه ى من دل با شوق...
ای طبیبان! نسخه های خویش را باطل کنید! من نگاری دارم و دردی که درمان.......بگذریم!
هی وعده می دهی به سرم شانه های او ای دل ، تو هم عجیب سر به سر من گذاشتی !
بسکه ازبودن جان دربدنم مشکوکم هی صدامیزنمش ،جان،که ببینم مانده
جَمع کُن بَساطِ شاعِریَت را تمام شُد دیروزبا کَسی وَسَطِ شهر دیدَمَش...
مرا با تو وصال ای جان، میسر کی شود هرگز؟ که من از خود روم وقتی که گویندم تو می آیی !!!
چه شود دلِ حزینِ مرا ز دلِ خودت خبری کنی...
آتشی نیست، شراری نه لهیبی هم نه جای برخورد نگاهت به تنم می سوزد
منحصر شد همه ی دار و ندارم به جنون به چه ره خرج کنم اینهمه دارایی را؟!!!!
سَرَم به مُردگی ام گرم بود قبل از تو چرا رسیدی و با عشق زنده ام کردی. .؟!
دارد این صبرم به پایان میرسد از دست تو لعنتی کمتر لبت را بین دندانت بگیر...!!!
بسیار دست و پا مزن ای دل به زلف یار تسلیم شو ،که رشته ی صیاد محکم است...
ببر جلاد ناصر، دست من با تیغ نفرت همین جا قصد من کن، میل حمامی ندارم
بس که تکرار شده حسرتِ من در ابیات منتقدها هم از این روسری ات بیزارند
می بوسمت به نرمی و با ترس، منطقی ست کاری که صید با سر قلاب می کند!!
سرگذشتم بس که غمگین است حتی سنگ ها اشک می ریزند تا از خویش صحبت می کنم!!!!
غرور عشق شکست و دوباره باران،آه چقدر روی نگاهت حساب میکردم...
چقدر پشت سرت را نگاه کردم، حیف به صفر پشت رقم اعتنا نباید کرد!
لعنت به من که از تو نوشتم غزل غزل حالا کسی نمانده که دیوانه ی تو نیست زحمتکش
از همان روزی که تو از کوچه ما رد شدی اهل کوچه رد پایت را عبادت میکنند...
کمند زلف در گردن، گذشتی روزی از صحرا هنوز از دور گردن میکشد آهوی صحرایی