یک روز می رسد که در آغوش گیرمت هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای
هر کجا که هستی در یاد ما تو حاضری
گاهی خیال میکنم از من بریده ای بهتر ز من برای دلت برگزیده ای ؟
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو با دیوار به مهربانی یک دوست از تو می گویم جواب می شنوم
هر چه به جز خیال او قصد حریم دل کند در نگشایمش به رو از در دل برانمش
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
خانه ی خالی خانه ی دلگیر خانه ی دربسته بر هجوم جوانی خانه ی تنهایی ببین من به کجا رسیده ام مرا دگر رها مکن
جریمه کرده ای مرا بی تو نفس نمی کشم ترکه بزن جریمه کن پا ز تو پس نمی کشم
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم چند ساعت شده از زندگی ام بی خبرم
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
محرم دل مطلب تن مقصد جانم تویی
بانو پیر مرد دل ما را تو جوان کن با بوسه ای
ما گنه کاریم آری جرم ما هم عاشقیست آری اما آنکه آدم است و عاشق نیست کیست ؟
قلبم با هر تپشی قصه ی عشق تو را می گوید
به کمند تو اگر تازه گرفتاری نیست پس چرا یار قدیم از نظر انداخته ای
گر من به غم عشق تو نسپارم دل دل را چه کنم ؟ بهر چه دارم دل ؟
تو را دوست دارم خاموش منشین آه هر چه باشد پیش آنکه در اشک غرق شوم چیزی بگوی
تنها غمگین نشسته با ماه در خلوت ساکت شبانگاه اشکی به رخم دوید ناگاه روی تو شکفت در سرشکم دیدم که هنوز عاشقم آه ! __
به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می اندیشم همه وقت همه جا من به هر حال که باشم به تو می اندیشم تو بدان این را تنها تو بدان تو بیا تو بیا با من تنها تو بمان من فدای تو جای مهتاب...
از همه دور می شوم نقطه ی کور می شوم زنده به گور می شوم باز مقابلم تویی
قلب من در قفس سینه فقط نام تو را میکوبد
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند امروز عجیب بی تو میمیرم
من به پای خود به دامت آمدم بی تو من کجا روم؟کجا روم؟
تو را دوست دارم آن سان که هرگز کسی را دوست نداشته ام و دوست نخواهم داشت تو یگانه هستی و خواهی ماند بی هیچ قیاسی با دیگری