پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تار بودعینک می زنمتار استقرون من،در تار عنکبوت ها...حتی نمی توانادامه ی این شعر را...«آرمان پرناک»...
خورشید را تار می دیدعنکبوتگمان کرد پیامبر است☘︎ ☘︎ آرمان پرناک...
بی مگس هرگز نماند عنکبوترزق را روزی رسان پر می دهد...
فراموش شده اممثل طنین صداهایی که لابه لای خطوط خانه به گل نشسته استودیوارهایی که روزی انعکاس شادیها ومهر ورزیها بوداکنون خانه عنکبوتهاستفراموش شده اممانند غباری صد سالهکه بر پنجره ها نشستهو هیچ نسیمی برای دلجویی از پنجره ها نوزیدفراموش شده امآنقدر که بوی مرگ می دهد نفس هایم...
تار توهم می تند عنکبوت خیالم خدا کندپروانه شکار کنم....