هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد برخیز فدای سرت/ انگار نه انگار تا لحظه ی بوسیدن او فاصله ای نیست ای مرگ / به قدر نفسی دست نگهدار
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست و گر خطاست مرا از این خطا ابایی نیست
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من ؟
خانه ی قلبم خراب از یکه تازی های توست
رنج فراق هست و امید وصال نیست این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود...
نمی آید به چشمم هیچ کس غیر از تو این یعنی: به لطف عشق، تمرین می کنم یکتاپرستی را
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم شاید این بوسه به نفرت برسد،شاید عشق
گاه چنان دوست دارمت کز یاد می برم که مرا برده ای ز یاد
من دلم بی تو سر نخواهد کرد
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
هر چند حیا می کند از بوسه ی ما دوست دلتنگی ما بیشتر از دلهره ی اوست
به چنگ آوردهام گیسوی معشوقی خیالی را خدا از ما نگیرد نعمت آشفته حالی را خدا را شکر امشب هم حریفی پیش رو دارم که با او میتوان نوشید ساغرهای خالی را مرا در بر بگیر ای مهربان هر چند میدانم ندارم طاقت آغوش یک دریا زلالی را
غمخوار من ! به_خانه_ی_غم_ها_خوش_آمدی با_من_به_جمع_مردم_تنها_خوش_آمدی بین_جماعتی_که_مرا_سنگ_می_زنند میبینمت،_برای_تماشا_خوش_آمدی پایان_ماجرای_دل_و_عشق_روشن_است ای_قایق_شکسته_به_دریا_خوش_آمدی __
چه شوری بهتر از برخورد برق چشم ها باهم نگاهش را تماشا کن اگر فهمید حاشا کن
اگر بهشت بهایش تو را نداشتن است جهنم است بهشتی که نیستی تو در آن
من که جز همنفسی با تو ندارم هوسی با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی
خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد ؟ چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی ؟
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد