از صفر تا صد چشمانت به آتش هزار گلوله است فرمانده که تو باشی کشته ها بی شمارست
جنگ تمام شده و هنوز نقشه عملیات می کِشد دست جامانده فرمانده ای در خاک دشمن
تلخ، مثل قصه ی دردآور سربازها زخم، مثل خاطرات پیکر سربازها شانه خالی می کند فرمانده در اوج نبرد تیر گاهی می رسد تا باور سربازها جنگ را شطرنج می دانند شاهان دلیر شرط می بندند گاهی بر سر سربازها! جنگ تنها راه بردن نیست وقتی عشق هست سکه ی...
فرمانده شد رقیب من انگار و قلب تو دیگر برای عشق خبردارِ من نبود
فرمانده عشق یار محبوب تویی دردانه تویی /کمال مطلوب تویی
دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوب فرمانده ی شرمنده ی یک لشگر مغلوب