می خندم، امّا مثل سیر و سرکه می جوشم می خندی و مثل همیشه سرد و خاموشم تا بند ساکَت می نشیند بر سر دوشت یک آسمان غم می نشیند بر سر دوشم با هر قدم من در دل خود اشک می ریزم پیراهن تنهایی ام را باز می پوشم...
دوباره در دل بی تاب مان تکان افتاد و عشق آمد و مثل خوره به جان افتاد در این زمانه که تلخ ست کام شادی ها تو اتفاق قشنگی که ناگهان افتاد به چارگوشه ی دنیا خبر رسید امشب و راز مخفی ما بر سر زبان افتاد "ستاره ای بدرخشید...
شب رسید و درد عشقت باز هم شدت گرفت مثل دندان درد، شب ها یاد آدم میکنی...
شب رسید و درد عشقت باز هم شدت گرفت مثل دندان درد، شب ها یاد آدم می کنی!
شب رسید و درد عشقت باز هم شدّت گرفت مثل دندان درد ، شب ها یادِ آدم می کنی...!
یک نفر آمد و سهم ِدل ِتنهایم شد آمد و علّت ِبیداری ِشبهایم شد دل به او بستم و چشم از همه کس پوشیدم سبب ِدلخوشی ِامشب و فردایم شد بس صدا کرده ام او را عسلم انگاری اسم او باعث ِشیرینی ِلبهایم شد شاعرم کرد غم ِچشم ِسیاهش آخر...
دزدیده اند از لب تو خنده را مگر؟ با اخم خود کجای جهان را خریده ای؟!
کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد بوی باران را تنفس کرد، عطر آمیز شد
آنقَدَر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد تیر دیوانه شد ، مرداد هم از شهر رفت از غمت ، شهریور بیچاره حلق آویز شد
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد