پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وقتیقطره قطره قدم بر می داشتینمی دانستمدر چشم هایم داری ابرِ پُرخالی می کاریامروزبه هر چه می نگرمباران می بینم!«آرمان پرناک»...
پرسه می زنمکوچه های خلوت شهر راکه آبستن قدم های توستو زمزمه می کنمالفبای عشق رادر هجوم تنهایی خویش ؛ای یگانه محرم دلبیا که کوچه های شهردر انتظار قدم هایتبه سوگ نشسته اندمجید رفیع زاد...
صدای قدم هایت خوب استصدای آمدنتصدای بودن های مکررصدای عشق ...تو تنهاترین واژه تو تنهاترین یار ...صدای قدم هایت راقاب خواهم گرفترعنا ابراهیمی فرد...