متن عاشقانه تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه تلخ
ثانیه های نبودنت
چقدر تلخ می گذرند
وقتی که هیچ رد پایی از چشم هایت را
میان شعرهایم نمی بینم
ای کاش نگاهت
از عاشقانه هایی که برایت می سرودم
پنهان نمی ماند
تا اینگونه میان واژه ها
به دنبالت نمی گشتم
مجید رفیع زاد
تو از کنار چشم هایم می روی
اما من با نگاهی خیس
در کوچه های تلخ این شهر
به دنبال صدای نفس هایت می دوم
ای کاش بودنت تمام نمی شد
و هوای رابطه ی مان
همیشه آفتابی بود
تا به جای رقصیدن ابرهای سیاه
پرواز تو را
میان آسمان...
نیستی اما من
نقش لبخند تو را
قاب گرفته ام
چه به هم می آییم
من و دیوار و سکوت
مجید رفیع زاد
آب بودند و خاک
سازشان ناکوک اما؛
گِل شدند.
پرنده،
لختی بر شاخه نشست.
درخت،
از ریشه به ساقه،
از ساقه به شاخه،
از شاخه به برگ
واژه شد،
حرف شد،
کلام شد،
شور شد،
اشتیاق شد،
واژه، جوانه زد؛
گُل داد
در آرزویِ میوه شدن بود که؛
پاییزان، این خزانِ بی رحم بی هَوا سَر رسید
درخت هنوز...
یادت
هر شب کنار پنجره ی تنهایی
مرا می خواند
و من با نگاه منتظرم
پناه می برم به آغوش شب
جایی که ابر انتظار
قطره قطره نداشتنت را
بر من می بارد
مجید رفیع زاد
هر پنج شنبه
بر سر مزار خاطراتت
شعر خیرات می کنم
و فاتحه ای می خوانم برای عشق
و برای تویی که
همیشه با شعرهایم
غریبه بودی
مجید رفیع زاد
دوباره شب است و
هجوم تلخ بی کسی
آغاز دلتنگی واژه هایی پژمرده
و بغضی که در هر ردیف و قافیه
تو را صدا می زند
ای کاش بودی
تا که شعرهایم
چشم هایت را می بوسیدند
و هر شاخه از دل نوشته هایم
به لطف ناز نگاهت
شکوفه می...
از شب سیاه تر منم
وقتی که فانوس چشم هایت
بر شعرهایم نمی تابد
و دیگر رد نگاهت را
بر تن واژه هایم نمی بینم
از شب سیاه تر منم
وقتی که عقربه ها
در آغوش هم می رقصند
اما من با ثانیه های نبودنت
بغض می کنم
از شب...
در انزوای خویش
و در نهایت دلتنگی
پناه می برم به باران عشق
که تنها مرهم زخم کهنه ام
همین اشک هایی است
که به امید آمدنت
نهال خشکیده ی وصل را
آبیاری می کند
مجید رفیع زاد
چه خوب بود می آمدی
تا چهره ی رنگ پریده ی شعرهایم را می دیدی
که چگونه بدون نور نگاهت به کما رفته اند
و چگونه واژه ها
در گرداب غم گرفتار شده اند
چه خوب بود می آمدی
دست هایم با قلم آشتی می کردند
و حاصل عشقبازی شان...
سکوتی تلخ
و افکاری سرشار از کابوس
هر شب مرا در آغوش می گیرند
چشم هایم با خاطراتت خیس می شوند
هر ثانیه نبض احساسم تو را صدا می زند
و همواره تنها مرهم من
پرواز در رویای شیرین توست
مجید رفیع زاد
هر شب
همراه با عطر دل انگیز یادت
آلبوم خاطرات گذشته را ورق می زنم
ای کاش لحظه ای کنارم بودی
تا در دل تاریک شب
خاطره هایت را
از چشم هایم پاک می کردی
مجید رفیع زاد
غرق عاشقی بودم
به یکباره غریق
دریای چشم هایت شدم
افسوس موج نگاهت
هرگز اجازه ی رسیدن
به ساحل وصالت را
به من نداد
مجید رفیع زاد
با یاد تو
همیشه در زیر باران خاطرات
خیس می شوم
هرگز نمی توانم فراموشت کنم
چونکه دلتنگی
تنها یادگاری است
که از تو دارم
مجید رفیع زاد
با رفتنت
سقف آرزوها بر دلم آوار شد
من ماندم و خرابه ی حسرت
و تو با مسیری بی بازگشت
خاطره ها زنده به گور شدند
هر دو فاتحه خوان شدیم
من بر سر مزار قلب
تو بر سر
مزار عشق
مجید رفیع زاد
لحظه هایم را به پایت سوزاندم
آتش گرفتم
آه از عمق وجودم شعله می کشید
اما تو به جای آنکه باران شوی
سوختنم را تماشا کردی
حالا خاکستری هستم از عشق
که تجربه ای شد تلخ
برای تمام لحظه هایی که
برایم شیرین بود
مجید رفیع زاد
در امتحان زندگی
اعتماد تنها اشتباهی بود
که مرا مردود کرد !
محبت هایی که بوی مکر می دادند
لبخندهایی که به لب شیرین
و در باطن تلخ بود
و من در خواب عمیق غفلت
که هرگز بی مهری ات را
احساس نکردم
مجید رفیع زاد
پرسه می زنم
کوچه های خلوت شهر را
که آبستن قدم های توست
و زمزمه می کنم
الفبای عشق را
در هجوم تنهایی خویش ؛
ای یگانه محرم دل
بیا که کوچه های شهر
در انتظار قدم هایت
به سوگ نشسته اند
مجید رفیع زاد
در انتظار آمدنت
لحظه هایم را کشتم !
اینک مرا
به قصاص محکوم کرده اند
غافل از اینکه
نمی دانند
من در لحظه هایی که
تو نبودی
هر لحظه جان می دادم
مجید رفیع زاد
لایه نازکی از اشک چشمانم را می پوشاند
تا نبینم چقدر ساده پا میگذاری روی عشقی با هم ساختیم... و دور میشوی!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده